کوچه
خنکایِ یاد تو اگر نوَزَد،زندگی برایم با همه ی بزرگیش تنگـــ میشود....
قدم میزند...
یادِ من،در اشک هایِ باریده از چشمِ کوچه ای که از نبودنت بغض پشتِ بغض می ترکاند!
کوچه دلتنگ...و من آرام...
قدم میزنم در دلتنگی هایِ شهر
درست _اینجــــــــا_ که تو ایستادی!
من پر از آشوبم...پر از دلهره هایِ کُشنده...
تو مرا میبینی و من نه....متی ترانا و نراک
و من همه را می بینم جز تو را....عزیزٌ علیَّ أن اری الخَلقَ ولا تُری
باور کن سخت است...باور کن درد_دارد
اصلا باشد؛
"من عاشق نه....تو را که دوست دارم؟!....دلم که تنگت میشود؟!"
نگاهت را از من نگیر....می دانم،باور کن می دانم...
"بد غافل شده ام..."
تو دستم را رها کنی،زمین خورده ی دنیا و آخرت می شوم
وای بحالم اگر از چشم تو بیفتم
وای به حالم :"(درد_نوشت: بی هوای تو...
هیچ!...
گفتن ندارد...
آدم میمیرد!