مضطر....
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۱ ب.ظ
دستِ دعا در طلبت رو به آسمان!
چشمِ فقیر،بر قدمت رو به رو زمین!
جانا؛خیالِ نبودنت می کُشد مرا...
من؛بینِ اینهمه عاشق...فقط همین!
امنیجیب_مضطرم اینبار،دلبرا...
ذکرِ نبودنت شده در هر حالیم عجین!
جم،جمکران،جمعه...جامانده ام همش،
از بس جواب کرده ای به نگاهیم ازین!
سر در هوا!به یادِ تو!من مستِ رویِ تو،
آرامی و قراری ندارد که این حزین!
من بد_معترفم که به حالِ خود...
تو خوب_من که دارم به این یقین!
دست بر دعایِ تو هر شب به حالِ من
من مست،دعایِ تو می وزد...وزین!
آری جز این سراغ ندارم از کرامتت،
من مستحق نبوده و کردی مرا...قرین!
14آبان93/گیلان
!)آرامی و قراری ندارد، که این حزین:"(
!!)چقدر دلم تنگه جمکرانه....
حرف های "بغض شده"ی بر گونه "جاری نشده ام" را...
ولی تو که ننوشته می خوانی....!
ادرکنی....
ادرکنی...
ادرکنی....