تو همانی که به من حس تلاطم دادی
فقط درد دارها بخونن
حال و هوای امروزم تداعی _تو را دارد....
تو که احوال مرا میبینی و نشانم نمیدهی چه کنم....برای نفسهایم
_محتاج حس دوست داشتنهای توام....
درد_دارد....
تمام این درد نوشته هایم به تو بر میگردد و تمام رمزهایم با نام تو باز میشود....
′تو′یی که هیچ جوره نمیتوانم در نوشته هایم ایجادت کنم
تویی که مرجع ضمیر من هستی .... ولی جورچین ناتمام نوشته هایم″....″....این چهار نقطه های
همیشگیم را کامل نمیکنی!!!!!!!
مانده ام....
بی تو مانده ام....
بیم فرو ریختنی دارم ..... هر لحظه با احتمال ریزشم.....
وصال تو را که به من نمیدهند....
به منیکه از پا افتاده ام
به منیکه احاطه شده ی بارهای عظیم گناهم....
میبینی ام؛
چرا اینهمه فوران مرا جانکاه کرده ای؟
از حرف هایی که بوی نبودن میدهند بیزارم
بوی تحفن نشدن هایم
تلسمم....
دوست داشتنت را میخواهم.....پای معجزه دیگر کجا بدردم میخورد؟
برایم معجزه ای بتراش....
حرف نه......خسته شدم
به عمل من را لبریز عشقت کن که،
نبینم.....تلاطم های عبوری از کنارم را....نگاه های کاذب حول دلم را.....
بنشان برایم..
بنشان برایم حس شیرین شده ی وصلت دارم
مولا جاااااان......
به خدا دیگر تابم تمام شده....اسیر شده ی دنیا حال بهم زن است....
کی بداد اسارتم میرسی؟
کی مرا از این مجاز و کنایه های عشق به حقیقت عاشق وصله میزنی؟!
آرامش را نمیخواهم.....تا تو دلیلش نباشی....
دلچسب نیست....گذرا به مفعول محذوف تو است و من بی قائده تر از همیشه،
تنفر میورزم
حال بهم زن است....چه؟
هوایی که شادم میکند ولی بوی تو نمیدهد.....
من بد شده ام...وبال گردنم شده گناهان طویل و مدت دارم:'(
خسته از اینهمه مقیاس های مع الفارغم....
ساده بنویسم....دردم را....درد دارد هایم را....
هنوز در راهت نشده ام....دربرت نشده ام.....سر به راهیم کووووو؟؟؟؟
کدام سر به راهی_غفلت هایم دادم را دراورده
بس است....بخدا از دست خودم به تنگ امده :'( ام
آه