خنکایِ یاد تو اگر نوَزَد،زندگی برایم با همه ی بزرگیش تنگـــ میشود....
قدم میزند...
یادِ من،در اشک هایِ باریده از چشمِ کوچه ای که از نبودنت بغض پشتِ بغض می ترکاند!
کوچه دلتنگ...و من آرام...
قدم میزنم در دلتنگی هایِ شهر
درست _اینجــــــــا_ که تو ایستادی!
من پر از آشوبم...پر از دلهره هایِ کُشنده...
تو مرا میبینی و من نه....متی ترانا و نراک
و من همه را می بینم جز تو را....عزیزٌ علیَّ أن اری الخَلقَ ولا تُری
باور کن سخت است...باور کن درد_دارد
اصلا باشد؛
"من عاشق نه....تو را که دوست دارم؟!....دلم که تنگت میشود؟!"
نگاهت را از من نگیر....می دانم،باور کن می دانم...
"بد غافل شده ام..."
تو دستم را رها کنی،زمین خورده ی دنیا و آخرت می شوم
وای بحالم اگر از چشم تو بیفتم
وای به حالم :"(مدتـــ ـهاستـــ نگرانِ ثانیـــه هایِ متوالیِ عبـــورِ توأم؛
باورم کن...
حسِ دلهره ام را...حسِ ترسم را بدونِ تو...
باورم کن...
مدتـــ ـهاستـــ که خالیــ کرده ام و آب و جارو زده ام "برایــِ تو"
نه...!
چه حسِ تلخی دارد تبسمهایم....
نکند این دلِ سیاه شده ام....این دلِ پر از گناهِ من..._لایقِ وجودِ تو....نباشد؟!
مجال نمیدهد فکرت به من...
______و برگه ای که از نم یادِ تو با ضربه یِ مدادم
"جایِ بغضِ نوشته ام"
_پاره میشود....
چقدر درد_دارد....غریبیِ تو
و تداوم غفلتهایم...
*آخر گذشت عمرم و قابی که رویِ آن
با خطِ خود نگاشته بودم "بیا" شکست
**رخ نشان نمیدهی....به کسیکه اصرار می کند بر اشتباهاتش!