خنکایِ یاد تو اگر نوَزَد،زندگی برایم با همه ی بزرگیش تنگـــ میشود....
قدم میزند...
یادِ من،در اشک هایِ باریده از چشمِ کوچه ای که از نبودنت بغض پشتِ بغض می ترکاند!
کوچه دلتنگ...و من آرام...
قدم میزنم در دلتنگی هایِ شهر
درست _اینجــــــــا_ که تو ایستادی!
من پر از آشوبم...پر از دلهره هایِ کُشنده...
تو مرا میبینی و من نه....متی ترانا و نراک
و من همه را می بینم جز تو را....عزیزٌ علیَّ أن اری الخَلقَ ولا تُری
باور کن سخت است...باور کن درد_دارد
اصلا باشد؛
"من عاشق نه....تو را که دوست دارم؟!....دلم که تنگت میشود؟!"
نگاهت را از من نگیر....می دانم،باور کن می دانم...
"بد غافل شده ام..."
تو دستم را رها کنی،زمین خورده ی دنیا و آخرت می شوم
وای بحالم اگر از چشم تو بیفتم
وای به حالم :"(
دستِ دعا در طلبت رو به آسمان!
چشمِ فقیر،بر قدمت رو به رو زمین!
جانا؛خیالِ نبودنت می کُشد مرا...
من؛بینِ اینهمه عاشق...فقط همین!
امنیجیب_مضطرم اینبار،دلبرا...
ذکرِ نبودنت شده در هر حالیم عجین!
جم،جمکران،جمعه...جامانده ام همش،
از بس جواب کرده ای به نگاهیم ازین!
سر در هوا!به یادِ تو!من مستِ رویِ تو،
آرامی و قراری ندارد که این حزین!
من بد_معترفم که به حالِ خود...
تو خوب_من که دارم به این یقین!
دست بر دعایِ تو هر شب به حالِ من
من مست،دعایِ تو می وزد...وزین!
آری جز این سراغ ندارم از کرامتت،
من مستحق نبوده و کردی مرا...قرین!
14آبان93/گیلان
!)آرامی و قراری ندارد، که این حزین:"(
!!)چقدر دلم تنگه جمکرانه....
مدتـــ ـهاستـــ نگرانِ ثانیـــه هایِ متوالیِ عبـــورِ توأم؛
باورم کن...
حسِ دلهره ام را...حسِ ترسم را بدونِ تو...
باورم کن...
مدتـــ ـهاستـــ که خالیــ کرده ام و آب و جارو زده ام "برایــِ تو"
نه...!
چه حسِ تلخی دارد تبسمهایم....
نکند این دلِ سیاه شده ام....این دلِ پر از گناهِ من..._لایقِ وجودِ تو....نباشد؟!
مجال نمیدهد فکرت به من...
______و برگه ای که از نم یادِ تو با ضربه یِ مدادم
"جایِ بغضِ نوشته ام"
_پاره میشود....
چقدر درد_دارد....غریبیِ تو
و تداوم غفلتهایم...
*آخر گذشت عمرم و قابی که رویِ آن
با خطِ خود نگاشته بودم "بیا" شکست
**رخ نشان نمیدهی....به کسیکه اصرار می کند بر اشتباهاتش!