چ ش م ا ن ت ظ ا ر

مقطعه میکنم،چشم انتظاریم را!!!_بگذار بشوم

چ ش م ا ن ت ظ ا ر

مقطعه میکنم،چشم انتظاریم را!!!_بگذار بشوم

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

عاشقِ سربـــ.....ـــار

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۵ ب.ظ

چشم من نیست که نیست_لایقِ دیدار هنوز

آری...باز هم نشده ست_رهروِ دلدار هنوز

دست من بود که انقدر پریشان شده ای...

هر چه باشد_منم آن "کهنه طلبکار" هنوز!

طلبــت_یادِ منو_دستِ قنوتــت هر شـــب

نکنی رد، تو که این_"عبدِ گنهکار" هنوز؟...

می کُشد مهرِ تو و اشکِ به چشمِ تو مرا

کنم از شرم،همش_چهره به دیوار هنوز!

شرمم از لـــــطفِ رضایی تو استـــــــــ

تا که انقدر شدم_از تو طلبکــــــــار هنوز!!

چَقَدَر از سرِ نادانیِ من گریه کنی؟؟؟

منم از اشکِ تو_انگار نه انگار....هنوز؟!:'(

تو کنی باز "رَهی" از سفرِ کرب و بلا...

منم آسان بدهم_از دستِ تو هر بار هنوز

بکنی یا نکنی دیده به این"عبـــدِ ذلیل"

این منم_گریه کُنت"عاشقِ سربار" هنوز!


4آذر93/گیلان


"عبور"

دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ

بیزارم از نبــــــودنی که_نگاری_در او گم است

از پرسه یِ زمــــان که_قراری_در او گم است

این دل،اگر "تو" نبـــــــــــاشی در او....چنان؛

سیرِ تلاطمیست،که_بهاری_در او گم است

حبس اســـت،زمیــن و زمان،در ندیدنتـــ!

چون مستی کسی که_خماری_در او گم است

جاریست....تمامِ یادِ تو بر رویِ دیــــــده ام!

لبریزِ لحظه ای که_تکراری_در او گم است

چشمی که نیست"لایقِ دیدارِ چهره ات"...

همچو شقایقی که_سیه باری_دراو گم است

درد است،دردِ بی تو بودن و رویِ من...؛

شکلِ تبسمی که_حالِ زاری_دراو گم است

هر کس نشسته به تماشایِ عشقِ تو،

دل مستِ مست که_قراری_در او گم است

کافیست بُگذرد نسیمت از مشامِ من....

جان را چه شد؟که_نگهداری_دراو گم است


25آبان93/گیلان


دردِ من....مولا:'(

يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۹ ب.ظ

تمام درد عالم برای من؛

بی دردیم برای توست!!!!

مگر نه آنکه عاشـــــ ـق_باید درد معشوق داشته باشد....؟

....درد_دارد....تمام جای جای زندگیم مولا:'(



فلسه ی تو....منطق من

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ب.ظ

http://freeupload.in/uploads/1334204393.6nclyemsqrk7iqryzh8u.jpg

تو خود قانونِ طبیعتی...!!!

بودنت را میتوانم ثابت کنم....

تو؛

"مقدار عشقی هستی که بدلیلِ دلبریهایت_کشته های زیادی_داری"

ولی من؛

"بی قائده ام"

و نبودنت،دستانم را بسته است،

من میخواستم که با"تو" به تعادل برسم!

وقتی که من در کنارت قرار بگیرم-جریانِ عشقت-به قلبم"شارش" میکند

ومن

%برابر با تو میشوم%

پس میشود گفت:

_من بر مبنای تو میشود"یک"_

این فلسفه ی باتو بودن است

و من در برابر آن

بی منطق ترین

فردِ جهان


یکی بود....که با بودنش....بودنم را....باخود برد


فروردین92/گیلان


توضیحات:از در هم آمیختن و تناقض ساختن های ریاضی و شیمی و فیزیک دوم ریاضیم!

پای پیاده:(

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ب.ظ

رفتم_به زیرِ خطِ فقرِ دیدارِ رویِ تو....

من را هنوز_راه ندادند ، به کویِ تو....

کردم_همیشه....دعا....تا روزیم شود،

یکبار بیایم_پایِ پیاده،به سویِ تو....

از دور....سلام!

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۹ ب.ظ

مانده ست در دلم که بگویم به یک کلام....

یکبار هم مــرا بطـــلب کربــلا....تمام

امسال....دوباره،چو هـــر سال می دهم...

از دور....با اشــک دیــده....به تـو سلام:(

دردِ بی تو بودن"...."

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۶ ب.ظ

تمام درد عالم برای من؛

بی دردیم برای توست!!!!

مگر نه آنکه عاشـــــ ـق_باید درد معشوق داشته باشد....؟

....درد_دارد....تمام جای جای زندگیم مولا:'(